به نظر می رسد که یک زن در ازدواج تمام تلاش خود را می کند تا همسری راحت ، دوست داشتنی ، مهربان ، دلسوز و ملایم باشد که شوهرش را در هر کاری خشنود کند. با این حال ، سالها بعد ، شوهرش او را طلاق داد ، یا این که او را به زن دیگری واگذار کرد ، یا به سادگی به جایی رفت. دلیل ش چیه؟ انگیزه چنین مردی چیست؟ چه چیزی در ازدواج با چنین همسری کم دارد؟
در مشاوره هایم ، بیش از یک بار با زنان جوانی که در آستانه طلاق هستند یا در حال حاضر تنها هستند کار کرده ام. با دیدن یک فرد کاملاً جذاب ، با چهره ای خوب ، آراسته ، مهربان ، ملایم ، اقتصادی ، ممکن است واقعاً این سال پیش بیاید: "شوهرش دیگر چه چیزی را کم داشت؟"
وارد داستان مشتری در مورد چگونگی پیشرفت زندگی خانوادگی وی ، نوع رابطه ای که با همسرش داشته است ، پاسخ به سوال واضح می شود. تجربه مشاوره مردانی که از چنین همسرانی جدا شده اند ، ممکن است انگیزه آنها را برای پایان دادن به رابطه با دقت بیشتری توصیف کند.
من اشتباه نمی کنم که بگویم ، شاید ، هر مردی دوست دارد خانواده اش را به عنوان یک عقب قابل اعتماد ببیند. برای بسیاری از مردان ، راحتی خانواده ، آرامش و گرما در رابطه با همسر مهم است. اما گاهی برای برخی از مردان زندگی در چنین "پناهگاهی امن" خسته کننده و یکنواخت می شود. احساس "زندگی روزمره" وجود دارد ، که مردان را به بی تفاوتی وارد می کند ، آرزوها را خاموش می کند ، رنگهای روشن زندگی و احساس رانندگی نمی دهد.
در کنار همسر شیرین و مهربان ، همیشه با یک شام گرم روی میز منتظر ، مطرود ، سعی می کنم در همه چیز لطفا ، راحت و راحت است. اما هیچ سلیقه ای برای زندگی وجود ندارد. هیچ انگیزه و انرژی برای تلاش برای چیزی ، توسعه ، رسیدن به ارتفاعات جدید ، غلبه بر مشکلات و غیره وجود ندارد.
تقریباً همه مردان کم رنگ شدن علاقه جنسی را در همسر خود مشاهده کردند. زندگی جنسی با آنها به اندازه زندگی مشترک خسته کننده و یکنواخت شد. همچنین فاقد عواطف ، انگیزه ، اختلال ، فریب و سایر م componentsلفه های یک زندگی صمیمی بود که احساسات ، تخیل و اشتیاق را تحریک می کند. رابطه جنسی برای آنها چیزی شبیه به انجام وظیفه زناشویی و تأمین نیازهای بیولوژیکی طبیعی شد. اگرچه ، همانطور که بسیاری از مشتریان من اشاره کردند ، همسران ظاهر آنها را تماشا می کردند ، سعی می کردند ظاهر خوبی داشته باشند ، اما این مورد علاقه جنسی را بر نمی انگیزد.
یکی دیگر از عوامل مهم منجر به از بین رفتن علاقه به همسران ، مردان این واقعیت را متوقف کردند که زنان آنها از نظر فکری و اجتماعی رشد نکردند. به نظر می رسید که آنها در سطح پیشرفت قبل از عروسی متوقف شده اند. با گذشت زمان ، شوهرها هیچ چیزی برای گفتگو با همسر خود در غروب ها نداشتند ، مگر اینکه در مورد مسائل خانوادگی و مشکلات محل کار صحبت کنند.
در نتیجه ، به گفته این مردان ، آنها احساس می كردند كه لنگ هستند و "در مبل ریشه می كنند". دیر یا زود ، چنین وضعیت "آرامشی بی پایان" برای آنها غیرقابل تحمل شد. آنها ازدواج با همسرش را یک نیروی بازدارنده ، سرکوب فعالیتهای قبلی خود می دانستند. مردان خاطرنشان كردند كه گاهی اوقات آنها نوعی تقابل با همسرشان ، مشاجره ، تشدید تناقضات ، نوعی ناراحتی را می خواهند كه به آنها اجازه احیای دوباره بدهد. آنها حتی سعی در ایجاد درگیری در خانواده داشتند ، اما همسران به سرعت همه چیز را صاف کردند ، امتیازاتی دادند ، و با خواسته های آنها موافقت کردند. موقعیت همسران برای جلب رضایت و مخالفت همسرانشان در همه چیز ، موافقت با آنها در همه چیز ، مردان بیشتر را وادار به فرار از این "منطقه آسایش" می کنند تا به این ترتیب به خود آزادی رشد و تکامل خود و حرکت به جلو را بدهند.
مردان خاطرنشان كردند كه پس از جدا شدن از همسرشان ، بدنبال چنین زنانی بودند كه دوست داشتند با آنها ارتباط برقرار كنند ، ارتباط با آنها جالب بود ، آنها چیزهای جدید زیادی را از آنها یاد می گرفتند ، كه انگیزه آنها را برای دستاوردهای جدید و غیره این مردان جدایی از همسرش را فرصتی برای رسیدن به سطح جدید ، و ایجاد دور جدیدی در زندگی ، خارج شدن از "منطقه راحتی" دانستند.