مادر کودک را به مدت نه ماه در زیر قلب خود و سپس تمام زندگی خود ─ در قلب خود حمل می کند. وقتی کودک به دنیا می آید ، مادر از تعلق کامل به خود منصرف می شود و زندگی خود را می گذراند. مادر تا کی فقط به این زندگی ادامه می دهد ، خودش تصمیم می گیرد. خیلی چیزها به این تصمیم بستگی دارد.
وقتی کودک به دنیا می آید ، وجود مادر با رفع نیازهای کودک گره خورده است. با گذشت زمان ، او چنان به این نقش کشیده می شود که دیگر از خود یا موجودات مستقل خود در نظر نمی گیرد. این ناخودآگاه اتفاق می افتد.
وقتی کودک بزرگ شد
کودکان تا زمانی که والدین آنها زنده هستند کودک هستند. به هر حال ، مهم نیست که هر شخصی هر ساله باشد ، والدین او را دوست دارند و نگران او هستند. اما گاهی اوقات چنین عشقی مضر است.
کودک متولد شد ، افسردگی پس از زایمان سپری شد و اکنون یک مادر جوان و دوست داشتنی کاملاً و کاملاً به کودک اختصاص داده شده است. و این اشتباه اصلی او است.
زندگی فقط برای یک کودک ، زن متوجه نمی شود که کودک دلبند و موردعلاقه اش بیشتر و بیشتر به استقلال نیاز دارد. کودک بزرگ می شود ، اغلب مورد توجه مادر قرار نمی گیرد و به فردی بزرگسال و کاملاً مستقل تبدیل می شود.
و در اینجا اغلب درگیری ها آغاز می شود. در حال حاضر یک بزرگسال شروع به زندگی می کند نه همانطور که والدینش می خواهد. چنین مادرانی تحمل این واقعیت که فرزندانشان خانواده خود را ایجاد می کنند بسیار دشوار است. آنها نمی توانند این واقعیت را بپذیرند که کودکان کارهای خود را انجام می دهند.
کودکان بزرگ می شوند و به مادرانی که در کودکی نیاز داشتند ، احتیاج ندارند. اما مادری که فرزندش زندگی او بود ، در نوعی خلا of باقی می ماند ، از کودکان بزرگسال آزرده خاطر می شود. به نظر او می رسد که دیگر نیازی به او ندارند.
در حقیقت، موضوع این نیست. مورد نیاز است ، اما نه به اندازه قبل. و اشکالی ندارد خرد هند می گوید کودکی در خانه ما میهمان است که باید به او غذا داده شود ، سیراب شود ، لباس بپوشد و سپس آزاد شود. مورد دوم را نباید فراموش کرد. فرزندان ما هرگز به ما تعلق ندارند.
چگونه آنچه را که سزاوار آن بودید به دست نیاورید
اغلب اوقات ، مادر با محافظت بیش از حد از فرزند دلبند خود ، از این که کودک بزرگ شده است ، به سختی پشیمان می شود ، اما مانند یک کودک کوچک رفتار می کند. او اصلاً مستقل نیست ، هیچ حسی از او وجود ندارد. و در حال حاضر یک مادر پیر و تقریبا درمانده مجبور است یک "کودک" چهل یا حتی پنجاه ساله را بزرگ کند و از او مراقبت کند ، و از این که هرگز ایده خوبی نگرفته شکایت دارد.
اما ، آنها فقط مقصر هستند. چه کسی به کودک فرصت نداده است تا از اشتباهات خود بیاموزد ، انتخاب کند و مسئول عواقب آن باشد؟ البته ، یک مادر محافظه کار مجدانه. به طور معمول ، چنین کودکانی ناسپاس نیستند ، آنها فقط با الگویی از رفتار تحمیل شده بر آنها زندگی می کنند.
اینکه مادر زندگی بچه های بزرگسال را داشته باشد یا نه ، به خود مادر بستگی دارد. اگر احساس کند و بداند که فرزندانش به آن نیاز دارند ، نمی تواند خلاف این کار را انجام دهد. وظیفه والدین این است که کودک خود را دوباره روی پاهای خود قرار دهید. و مهم نیست که چند ساله بود.