خواهرزاده ام از سه ماهگی شروع به مکیدن شست کرد. البته هیچ اقناعی هیچ تاثیری در کودک نداشت بلکه فقط او را عصبی می کرد. و ما تصمیم گرفتیم که رویکردی متفاوت نسبت به آن پیدا کنیم.
آنها قبل از خواب یک داستان آموزنده در مورد چگونگی مکیدن انگشت شست و تبدیل شدن یک قورباغه بزرگ به پسر بچه ای تعریف کردند. آنها به این داستان اضافه کردند که مادر و پدر این پسر بسیار ناراحت بودند و بسیار گریه می کردند ، اما وقتی او دیگر این کار را متوقف کرد ، دوباره پسر خوب و مطیعی شد.
وقتی خواهرزاده ام به خواب رفته بود ، ما انگشتان او را بی سر و صدا با رنگ سبز آغشته کردیم و به رختخواب رفتیم (بهتر است این کار را جمعه انجام دهید ، زیرا کودک تمام شب انگشت شست خود را مکید و تمام دهان او نیز سبز بود). صبح احساسات ما حد و مرزی نداشت. او شروع به نگرانی از تبدیل شدن او به یک قورباغه بزرگ کرد و ما به او یادآوری کردیم که اگر انگشت شست خود را ن مکد ، او یک دختر زیبا باقی خواهد ماند.
من مجبور شدم تمام شنبه را در مورد تحول صحبت كنم ، اما ارزشش را داشت. حتی وقتی بعد از ناهار برای چرت بعدازظهر به رختخواب رفت ، انگشت در دهانش را نگرفت ، بلکه دستانش را زیر بالش پنهان کرد. بعد از غسل شب ، همه رنگ سبز درخشان شسته شد و خواهرزاده با رضایت به رختخواب رفت.
روز یکشنبه ، ما همچنین داستان های او را در مورد اینکه چقدر دختر خوبی است ، گوش دادیم که انگشت خود را در دهان گرفت. و روز دوشنبه ، شاهزاده خانم ما در مورد ماجراهای آخر هفته خود همه گوش بچه ها را در مهد کودک وزوز کرد. بنابراین این عادت بد دیگر به ما سر نمی زد ، اما برای اولین بار آنها ما را ترغیب کردند که شب انگشت خود را باند بزنیم تا ناخواسته در خواب دوباره در دهانمان نماند.